کد مطلب:329552 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149

قصه زنی که نذر کرد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نیز در بحر المصائب می خوانیم : یك روز زنی طبقی از طعام آورد و در نزد علیا مخدره گذارد. آن علیا مخدره فرمود: این چه طعامی است ؟ مگر نمی دانی كه صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد: ای زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلكه نذری است كه بر من لازم است و برای هر غریب و اسیر می برم . حضرت زینب (س ) فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض كرد: من در ایام كودكی در مدینه رسول خدا (ص ) بودم و در آنجا به مرضی دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند برای استشفا مرا به دارالشفای امیرالمؤ منین (ع ) بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا(س ) طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین (ع ) نمودار شد. امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: ای فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفای این دختر را بخواه ! پس ‍ دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از بركت مولایم حسین (ع ) تاكنون مرضی در خود نیافتم . پس از آن ، گردش ‍ لیل و نهار مرا به این دیار افكند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هر گاه اسیر و غریبی را ببینم ، چندان كه مرا ممكن می شود برای سلامتی آقایم حسین (ع ) به آنها احسان كنم ، باشد كه یك مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت كنم .

آن زن چون سخن را بدین جا رسانید، علیا مخدره زینب (س ) صیحه از دل بر كشید و فرمود: یا امة الله ، همین قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدی . همانا من زینب دختر امیرالمؤ منینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین (ع ) است كه بر در خانه یزید منصوب است .

آن زن صالحه از شنیدن این كلام جانسوز، فریاد ناله بر آورد و مدتی از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روی دست و پای ایشان انداخت و همی بوسید و خروشید و ناله ((واسیداه ، وااماماه و واغریباه )) به گنبد دوار رسانید و چنان شور و آشوب بر آورد كه گفتی واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیدالشهداء (ع ) ساكت نشد تا به جوار حق پیوست (161)

161-رياحين الشريعة ج 3 ص 188.